بهتان تبریک میگویم. تابحال از نزدیک شما را ندیدهام و اعتراف میکنم علاقهای هم به دیدنتان ندارم. اگر ظرفیت شنیدنش را دارید، میخواهم اعتراف کنم که از شما خوشم هم نمیآید. ولی وظیفه میدانم که از شما تشکر کنم.
شاید برایتان جالب باشد اگر این را هم بدانید که من حتی با موضعگیری شما در آن برنامه هم خیلی موافق نبودم. فکر میکنم شما زیادی دلتان پر بود. یکهتازی کردید و جولان دادید و البته شانس هم آوردید که حداقل در برنامه اول، مهمانتان نتوانست از پس شما بربیاید. با اینحال میخواهم از شما دفاع کنم.
تبریکم بهخاطر برنامهتان است. دقت کنید که ضمیر ملکی دوم شخص جمع به کار بردم. فکر میکنم در تلویزیون ما، وحتی در همه تلویزیونهای دنیا، هیچکس نمیتواند موفقیتی را انحصارا به نام خودش ثبت کند. حتی در جایی که اپرا وینفری ثروتمندترین و مشهورترین میشود و هیچکس هم تهمتهایی که به شما میزنند، به او نمیزند، بازهم همه میدانند که آدم جلوی دوربین حق آدمهای پشت دوربین را میخورد. این یک اصل غیرقابل انکار در رسانههای تصویری است.
شما هم از این قاعده مستثنا نیستید. حتی اگر همهکاره کوله پشتی، خودتان باشید - که نیستید- اجازه بدهید با همان لحن خودتان عرض کنم که فقط سهم همان «حاج اصغر»، در موفقیت شما، بیش از سهم خودتان است. سیستم تلویزیون ما را میشناسید. پس قبول میکنید که پیش از شما، باید به شجاعت و سعه صدر مدیری که میداند فردا صبح تا شب باید جواب تلفن چه کسانی را بدهد، اما باز هم اجازه میدهد شما روی آنتن جولان دهید، تبریک گفت.
اما تشکر؛ تشکرم البته خالصانهتر است. در روزگاری که برنامههای تلویزیون ما عموما مبتلا به سندرم سیبزمینی هستند و مجریان تلویزیون هم، آنها که قدیمیترند، فکر گذراندن بیخطر این چند سال مانده به بازنشستگیاند و آنها که جوانترند، اگر پسرخاله و دختر عمه تهیهکننده نباشند، تمام همتشان ارائه تصویر یک بچه مثبت تمام عیار است تا کسی بهانهای برای گرفتن میکروفون از دستشان نداشتهباشد؛ در این دوران احتیاط، در این وانفسای مصلحتاندیشی و در این بحران نابلدی در رسانهها، حتی یک مجری تلویزیونی پرروی گاهی بیادب بودن، تحسینبرانگیز است.
من شما را تحسین میکنم آقای حسنی عزیز؛ حتی اگر موقع تماشای اجرای شما، گاهی از لحن ادای بعضی جملات و گاهی از طرز رفتارتان در مقابل مهمانها، عرق شرم بر پیشانیام بنشیند؛ حتی اگر از خودنمایی و خودبزرگبینی و خودپرستیتان حالم بد شود؛ با همه اینها، من شما را تحسین میکنم و میخواهم ازتان دفاع کنم. چون فکر میکنم شما مظلومید.
این جملات را خواندهاید؟ اینها را مردم در مورد شما گفتهاند: «بعضی از مجریان رسانه ملی هم با موی ژل زده و آرایش مقابل دوربین ظاهر میشوند و الفاظ بیادبانه به کار میبرند که بهتر است به جای این افراد از نیروهای توانمند ارزشی استفاده کرد.»/ «صدا و سیما هم مقصر است که چنین مجریای را انتخاب میکند. م
مکن است در کار نیروی انتظامی اشکالاتی وجود داشته باشد اما خجالتآور است که کسی مثل مجری مذکور حتی اجازه داشته باشد با سردار ملاقات کند چه رسد به اینکه انتقاد هم بکند.» / (نمونهای از واکنشهای مردم به مصاحبه حسنی با سردار رادان- خبرگزاری فارس- دوشنبه 1 مرداد)
متاسفم آقای حسنی عزیز که در مورد شما اینطور قضاوت میکنند. متاسفم که در تمام این سالها بینندگان عزیز را طوری بار آوردهایم که فرق تلویزیون و یخچال را نفهمند. و از این دردناکتر، متاسفم که «بینندگان عزیز» خیال میکنند کسی که جلوی دوربین میآید، پسر پیغمبر است و یادشان میرود او هم، مثل خود آنها، یک آدمیزاد معمولی است.
من فکر میکنم ذهن ما ملت، بدجوری گرفتار منطق «باینری» است. برای ما، آدمها، یا صفرند یا یک. دلمان میخواهد زود طرفمان را «یک» ببینیم و بپرستیمش، یا «صفر»ش کنیم و فحشاش بدهیم. همین است که وقتی از کسی خوشمان میآید به عرش میبریمش و اگر خوشمان نیاید به زمین گرمش میزنیم.
نمیتوانیم هضم کنیم که آدمی ممکن است حاضر جواب و رند باشد، اما ازخود راضی و نچسب هم باشد. در ذهنمان جا نمیافتد که یکی ممکن است باهوش باشد، اما پررو هم باشد. کی میخواهد چشمهایمان دیگر سیاه و سفید نبیند؟
آقای حسنی عزیز، با وجود همه انتقاداتی که به شما دارم، نمیتوانم با شما همدردی نکنم. دعا میکنم. شما هم با من دعا کنید. کاش وقتی به آدمها نگاه میکنیم، فراموش نکنیم که داریم به یک آدم نگاه میکنیم. این دعای خوبی است. هم برای ما، هم برای شما.